درباره وبلاگ سلام دوست عزیزم، از اینکه به angelicallover قدم گذاشتی و باعث خوشحالی من شدی ممنونم. امیدوارم لحظات خوبی رو توی angelicallover سپری کنی. در ضمن، اگه درباره بیوگرافی من کنجکاوی، به پروفایلم سر بزنيد آخرین مطالب پيوندها
تبادل لینک هوشمند نويسندگان فرشته ی عاشق بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, :: 2:38 :: نويسنده : کامران
بالاخره امروز رسید... من مداد رنگی هامو در اختیارش گذاشتم.مداد هارو برداشت و شروع کرد به کشیدن نقاشی دیگه ای.نقاشی زیبا که هیج جای دنیا ندیده بودم.نقاشی که هیچ کس ندیدش.نکشیدش.زندگیش رنگ تازه ای به خودش گرفت. و چه ریسک زیبایی که هیچ کس تا به حال اونو تجربه نکرده.بهترین ریسک زندگیم.یاد اون قهر های قشنگ قشنگ وای چه حالی داره.و در آخر جمعه روز خوبی بود.روز تنهایی ما.روز با هم بودن.توی آغوش خدا.منو تو ،تو قلب هم.نقش یک ماهی افتاده در آب.و در آخر یعنی معنی قشنگ عشق.
جمعه 10 خرداد 1392برچسب:, :: 20:9 :: نويسنده : کامران
یك روز آموزگار از دانش آموزانی كه در كلاس بودند پرسید:آیا می توانید راهی غیر تكراری برای بیان عشق،بیان كنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با "بخشیدن "عشقشان را معنا می كنند.برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین"را راه بیان عشق عنوان كردند.شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی "را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین پسری برخاست و پیش از اینكه شیوه ی دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان كند،داستان كوتاهی تعریف كرد:یك روز زن و شوهر جوانی كه هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.آنان وقتی به بالای تپه رسیدند در جا میخكوب شدند. یك قلاده ببر بزرگ،جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.شوهر ،تفنگ شكاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر،جرات كوچكترین حركتی نداشتند.ببر،آرام به طرف آنان حركت كرد.همان لحظه مرد زیست شناس فریاد زنان فرار كرد و همسرش را تنها گذاشت.بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.ببر رفت و زن زنده ماند. داستان كه به اینجا رسید دانش آموزان شروع كردند به محكوم كردن آن مرد. راوی پرسید:آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگیش چه فریاد می زد؟ بچه ها حدس زدند از همسرش معذرت خواسته كه او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد:نه!آخرین حرف مرد این بود كه"عزیزم،تو بهترین مونسم بودی .از پسرمان خوب مواظبت كن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود." قطره های بلورین اشك،صورت راوی را خیس كرده بود كه ادامه داد :همه ی زیست شناسان می دانند ببر فقط به كسی حمله می كند كه حركتی انجام می دهد یا فرار می كند .پدر من در آن لحظه ی وحشتناك ،با فداكردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد.این صادقانه ترین و بی ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود. چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, :: 23:35 :: نويسنده : کامران
یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید نظره تو چیه؟ شنبه 17 دی 1390برچسب:, :: 10:3 :: نويسنده : کامران
صفحه قبل 1 صفحه بعد |